هویارهویار، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 23 روز سن داره

هویار جون خاله

اولین دندونت در اومد

خاله جونم یه خبره خووووووووووووب بالاخره بعد 6 ماه این دندون شیطونت اومد بیرون   الهی فدات بشم از 4 ماهگی لثه هات شروع کرد به خارش گرفتن مامان هر مدل دندونی بهت میداد نمیگرفتی ولی به جاش هر چی دم دستت بود گاز گازی میکردی کنترل و گوشی تو خونتون همش خیس بود یه حرصی هم میخوردی که نگو هی مامان میگفت هویار اونارو نخور مگه گوش میدادی؟ الان بذا زمان بهت بدم که بزرگ شدی ببینی دقیقا کی بود دقیق ساعت 22:15  روز دوشنبه 90/08/30 بارونم میاد شدید تو خونه نشسته بودیم که مامانیت زنگ زد بابا بزرگ گوشیو بر داشت بهش گف هویار دندونش در اومد مام همه ذووووووووق  بعد گوشیو گذاشتن دم گوشت بابا یه ذره نازت کرد ...
30 آبان 1390

چنتا از عکسای جدیدت

  هویار جونم اینم چن تا از عکسات واسه اینکه این چن مدت بازم خونه ی شمام و نمیتونم بنویسم ببخش منو خاله جونی هویار جونم این پسمل کوچولو سجاد ه پسر داییه زن دایی جون  ..اینجا رفته بودیم تهران واسه مراسم عقد دایی که سجادم اومد گذاشتیمش کنارت ...قربونت برم تو هم همینطور زول زده بودی بهش           اینجام رفته بودیم میانکاله البته بدون مامان بابا ...مامان رفته بود خونه ما تو رو واسه اولین بار ازشون جدا کردیم تو هم اصلا انگار نه انگار که مامانت نیست ...هی مامان زنگ میزد هویار گریه نکرد ؟دلم واسش تنگ شده...خوب بپوشونیدشاااااااااااا بی دندون خاله .....
19 آبان 1390

بالاخره اومدم

سلام عزیزم...ببخشید خاله جونی این چن مدت اصلا نشد واست بنویسم خیلی سرم شلوغ بود ...یه هفته که خونه شما بودم هفته بعدشم که زندایی جون  اومده بود خونمون شمام اینجا بودی بیرونم میرفتیم دیگه نشد بیام نت خب حالا باید تعریف کنم واست چه اتفاقایی افتاااااااااااااااد...اگه یادم بیاد ههههههههههههههی  پیر شدیم دیگه همه چی زود یادمون میره ...بذا چن تا عکس بذارم اینطوری یادم میاد   ...
17 آبان 1390

اینم چند تا از عکسام

اینجا میخواستیم با مامان و خاله بریم بیرون منم اینقد اذیت کرده بودم گذاشتنم اینجا ...خب میترسیدم بیام پایین تکون نمیخوردم....آخی ..دلم واسه خودم سوخته بود     ...
6 آبان 1390

امروز میام خونتون

امروز جمعست ینی این هفته مامان صبحا میره سر کار و من باید بیام پیش تو دیگه این هفته نمیذاری بخوابم صبحا زود بیدار میشی میای موهامو میکشی ...هر کاری کنم نمیخوابی...بیدارم که کردی تندی میری روبه روی تلویزیون میشینی نگاش میکنی میگی هی هی هی روشن میکنم برنامه کودک و نگاه میکنی ...اونم وقت اهنگاش میشینی ادمو دیوونه میکنی ...همش تو اشپز خونه ای همیشه میای اینجا ...نمیدونم چرا     ازین کارام بلدیااااااااا ....یه دونه هلو بهت دادم همچینش کردی         اینجام گذاشتمت این تو نتونی تکون بخوری ...
6 آبان 1390

نمیدونم چی بنویسم...

خب بالاخره بعد کلی زنگ زدن و کلی خواهش و التماس اومدین خونمون ..هی مامان زنگ میزد ...هی بابا زنگ میزد... منم که دیگه حوصلم سر رفته بود از تو نت بودن...این روزام همش بارون میاد نمیشه رفت بیرون  خلاصه .... بابات میگفت نه کار دارم ...باید انباری رو قفسه بندی کنم و این حرفا نگو میخواس بره فوتبال .... خلاصه دیروز صبح مامانت زنگ زد که میاااااااااااااااایم مام خوشحااال شدییییم ولی دیر اومدیین مثل همیشه ... اومدی توی اتاق بابا داش نماز میخوند تندی رفتی مهرو تسبیحشو برداشتی گذاشتی اون طرف ترو نشستی نگاش کردی تا تموم شد کلی احساسات ول دادین به هم دیگه اخه بابا خیلی دوست داره اینجوری هم که مشخصه تو هم خیلی دوسش داری کمتر بچه...
5 آبان 1390

هم دوره ای هات

هویار جونم تاریخ تولد خودتو که میدونی ؟ 14 دی سال 89 به دنیا اومدی بعد تو میکائیل به دنیا اومد ینی 4خرداد 90 اینم عکسشه یه هفته بعدش ایلیا بچه پسر دایی منو مامان(محسن و سودابه مامان باباشن فک نکنم دیگه تا وقتی شما بزرگ شین اینارو ببینین)عکسشم ندارم که بذارم ولی قول میدم ازشون بگیرم اینجا بذارم واست بعد از اون بچه خاله زهره ینی امیر کوچولو به دنیا اومد 5 مرداد 90 عکس امیر کوچولو رو هم بعدا میذارم بعد از اینا نسیم به دنیا اومد  22 مرداد 90  (محمدرضا و مبارکه مامان باباشن)میدونی محمد رضا کیه ؟پسر عمه ی مامان میشه ...خب باید بشناسیشون دیگه اینم عکس نسیم     خاله جون...
1 آبان 1390

دختر دایی

هویار جونم نمیدونم چرا وقتی تو یه بچه کوچیک تر از خودت یا همون نوزاد میبینی گریه میکنی یادمه با میکائیل اصلا جور نبودی هر جا میدیدیش یا گریت میگرفت یا یه جوری وانمود میکردی که اصلا ندیدیش 4 ماه ازت کوچیکتره هاااااااااااا یادمه یه شبی که با هم بودیم فک کنم میکائیل دل درد داشت همش گریه میکرد تو هم تا صبح پا به پای اون گریه میکردی مامانتم هر کاری میکرد اروم نمیشدی  ولی خدا رو شکر همین دیروز وقتی دیدیش کللی ذوق کردی اخه یه ذره بزرگتر  شده...خیلی دوسش دارم خیلی بامزست ...یادم باشه عکسشو بذارم خب اینو میخواس تم بگم حرفم و فراموش کردم 3 هفته دیگه دختر داییت به دنیا میاد همین دیروز بعد...
1 آبان 1390