دختر دایی
هویار جونم نمیدونم چرا وقتی تو یه بچه کوچیک تر از خودت یا همون نوزاد میبینی گریه میکنی
یادمه با میکائیل اصلا جور نبودی هر جا میدیدیش یا گریت میگرفت یا یه جوری وانمود میکردی که اصلا ندیدیش
4 ماه ازت کوچیکتره هاااااااااااایادمه یه شبی که با هم بودیم
فک کنم میکائیل دل درد داشت همش گریه میکرد تو هم تا صبح پا به پای اون گریه میکردیمامانتم هر کاری میکرد اروم نمیشدی ولی خدا رو شکر همین دیروز وقتی دیدیش کللی ذوق کردی
اخه یه ذره بزرگتر شده...خیلی دوسش دارم خیلی بامزست ...یادم باشه عکسشو بذارم
خب اینو میخواستم بگم حرفم و فراموش کردم
3 هفته دیگه دختر داییت به دنیا میاد همین دیروز بعد از ظهری رفتیم پیش زن دایی که حالشو بپرسیم تو هم همش زول میزدی به زن دایی
ای کلک
فک کنم فهمیده بودی یه نی نی دارهولی نمیتونستی بگی
مام همش نگرانیم وقتی به دنیا اومد تو نزنیش...البته دست بزن نداری ولی خب تو هم نی نی
فک میکنی عروسکه یهویی میزنیش
وااااااااااااااااااااااااای یه باری تورو گذاشته بودیم روبه روی میکائیل 8 ماهت بود خیلی اروم خواستی موهاشو ناز کنی(اخه خیلی مو داره) یهو خیلی حرفه ای موهاشو کشیدی
میترسیم دخمل دایی رو هم اذیت کنی