دختر دایی(سامیه)
خب هویار جونم دخمل داییتم به دنیا اومد چهارشنبه 25 آبان 90 روزی که به دنیا اومد تو هم تو بیمارستان بودیااااااا...آخه اون روز مونده بودی پیش ما مامان سرکار بود ..وقتی نی نی رو دیدی یه جیغی کشیدی که تندی از اتاق بردمت بیرون خلاصه فک کنم خوشحال بودی نمیدونم بعدا حسودی میکنی یا نه ؟
راستی اسم دخمل دایی سامیه اینم عکسشه
خاله جونم میبینی چه نازه تاحالا نوزاد به این نازی ندیده بودم اینجا 2 روزشه
اللهم صل علی محمد وآل محمد
بچه زود چشم میخوره هااااااا
خاله جونی یه وقت حسودی نکنی بهش؟خوب نیستا...با هم دوست باشین همو دوس داشته باشین
تو همش 10 ماه ازش بزرگتری یه وقت بهش زور نگی بگی من بزرگترم ؟
اینجام خونه ماست که اون شب عمه معصومه و خاله سمیره اومده بودن خونمون
تو هم از اول تا آخر با عسل بازی میکردی
بیچاره خسته شده بود هی میخواست بشینه تو گریه میکردی میخواستی که بازم بازی کنه
وااااااااااای هویار دومین روز زندگیه سامیه رفتیم خونه مامان بزرگش با مامان و باباییت
تو 2/3 قدم راه رفتی
واااااااای مامان اینقد ذوق میکرد(مامان بزرگ)
امروزم که سامیه 4 روزشه میخوام برم خونشون ببینمش خیلی دلم واسش تنگ شده
پس فعلا