هویارهویار، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 2 روز سن داره

هویار جون خاله

امروز میام خونتون

امروز جمعست ینی این هفته مامان صبحا میره سر کار و من باید بیام پیش تو دیگه این هفته نمیذاری بخوابم صبحا زود بیدار میشی میای موهامو میکشی ...هر کاری کنم نمیخوابی...بیدارم که کردی تندی میری روبه روی تلویزیون میشینی نگاش میکنی میگی هی هی هی روشن میکنم برنامه کودک و نگاه میکنی ...اونم وقت اهنگاش میشینی ادمو دیوونه میکنی ...همش تو اشپز خونه ای همیشه میای اینجا ...نمیدونم چرا     ازین کارام بلدیااااااااا ....یه دونه هلو بهت دادم همچینش کردی         اینجام گذاشتمت این تو نتونی تکون بخوری ...
6 آبان 1390

نمیدونم چی بنویسم...

خب بالاخره بعد کلی زنگ زدن و کلی خواهش و التماس اومدین خونمون ..هی مامان زنگ میزد ...هی بابا زنگ میزد... منم که دیگه حوصلم سر رفته بود از تو نت بودن...این روزام همش بارون میاد نمیشه رفت بیرون  خلاصه .... بابات میگفت نه کار دارم ...باید انباری رو قفسه بندی کنم و این حرفا نگو میخواس بره فوتبال .... خلاصه دیروز صبح مامانت زنگ زد که میاااااااااااااااایم مام خوشحااال شدییییم ولی دیر اومدیین مثل همیشه ... اومدی توی اتاق بابا داش نماز میخوند تندی رفتی مهرو تسبیحشو برداشتی گذاشتی اون طرف ترو نشستی نگاش کردی تا تموم شد کلی احساسات ول دادین به هم دیگه اخه بابا خیلی دوست داره اینجوری هم که مشخصه تو هم خیلی دوسش داری کمتر بچه...
5 آبان 1390

هم دوره ای هات

هویار جونم تاریخ تولد خودتو که میدونی ؟ 14 دی سال 89 به دنیا اومدی بعد تو میکائیل به دنیا اومد ینی 4خرداد 90 اینم عکسشه یه هفته بعدش ایلیا بچه پسر دایی منو مامان(محسن و سودابه مامان باباشن فک نکنم دیگه تا وقتی شما بزرگ شین اینارو ببینین)عکسشم ندارم که بذارم ولی قول میدم ازشون بگیرم اینجا بذارم واست بعد از اون بچه خاله زهره ینی امیر کوچولو به دنیا اومد 5 مرداد 90 عکس امیر کوچولو رو هم بعدا میذارم بعد از اینا نسیم به دنیا اومد  22 مرداد 90  (محمدرضا و مبارکه مامان باباشن)میدونی محمد رضا کیه ؟پسر عمه ی مامان میشه ...خب باید بشناسیشون دیگه اینم عکس نسیم     خاله جون...
1 آبان 1390

دختر دایی

هویار جونم نمیدونم چرا وقتی تو یه بچه کوچیک تر از خودت یا همون نوزاد میبینی گریه میکنی یادمه با میکائیل اصلا جور نبودی هر جا میدیدیش یا گریت میگرفت یا یه جوری وانمود میکردی که اصلا ندیدیش 4 ماه ازت کوچیکتره هاااااااااااا یادمه یه شبی که با هم بودیم فک کنم میکائیل دل درد داشت همش گریه میکرد تو هم تا صبح پا به پای اون گریه میکردی مامانتم هر کاری میکرد اروم نمیشدی  ولی خدا رو شکر همین دیروز وقتی دیدیش کللی ذوق کردی اخه یه ذره بزرگتر  شده...خیلی دوسش دارم خیلی بامزست ...یادم باشه عکسشو بذارم خب اینو میخواس تم بگم حرفم و فراموش کردم 3 هفته دیگه دختر داییت به دنیا میاد همین دیروز بعد...
1 آبان 1390

خارش دندون

این هویار کوچولوی من گناهی از 4 ماهگی داره زجر میکشه واسه دندونش ...گناهی هر چی پیدا میکنه سریع گازش میگیره ...یه وقتایی یه چیزیو میگیره محححکم گازش میگیره قرمز میشه اینقده دلم واسش میسوزه ...ولی خیلی ناناحت میشم خب نمیتونیم کاری کنیم... تنها کاری که میتونیم بکنیم مامانش ازین ژلا خریده میزنه به لثش شیرینم هست قربونش برم همشو میخوره یه ذره آروم میشه ای خداااااااا کی میشه این پسر دندوناش در آد اینم در قندون اینام عروسکای منه که همه رو گاز گازی کرده         اینم چند تا از عکساش ...
1 آبان 1390

من و هویار

خب هویارم رفت ما تهنا شدیم الن داریم وسیله های خونه که از دستش جمع کرده بودیم و میذاریم سر جاش ولی دلم واسش تنگ شده ...هم من هم بابا و مامان ... زود رفتن..آخه مامانش شاغله یه هفته بعداز ظهرا میره یه هفته صبح (کارمند مخابرات) راستی نگفته بودم هفته هایی که صبحیه من میرم پیش این کوچولو می مونم ...یه وقتایی اینقد اذیت میکنه دلم میخواد جیییییییییییغ بکشم ولی قیافش اینقده مظلومه نمیتونم چیزی بهش بگم ...بوسش میکنم اینم یکی از کاراشه نمیدونم فک میکنه اون تو چیه که هی میره درشو بر میداره ...
30 مهر 1390