هویارهویار، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 2 روز سن داره

هویار جون خاله

فضولیای گل کرده ی هویار

سلام  خاله جونی بعد 3 هفته بالاخره سرم خلوت شد و تونستم بیام نت یه هفته ای که تو مراسمات محرم بودیم دو هفتشم که خونه شما بودم نشد بیام ...هویار تورو خدا زبون وا کن به مامان بگو نت و وصل کنه خسته شدم اینقد بهش گفتم ولی به جاش کلی عکس و حرف دارم واست از شیطونیات تو ادامه مطلب بخونید دوتا دندون شیطونت که در اومدن مامان آش دندونی درس کرد و واسه چنتا از همسایههای ساختمون برد دو تاشون واست اینارو فرستادن خب اینجا که مشخصه ماشینا خراب شده و پسر ما داره تعمیرشون میکنه اخه پسر ما استااااده این کاراست از فضولیای این پسرم هر چی بگم کم گفتم صبح که از خواب پا میشه تو اشپزخونست تا بخوابه نمیدونم چرا علاقه ...
25 آذر 1390

دختر دایی(سامیه)

خب هویار جونم دخمل داییتم به دنیا اومد چهارشنبه 25 آبان 90 روزی که به دنیا اومد تو هم تو بیمارستان بودیااااااا... آخه اون روز مونده بودی پیش ما مامان سرکار بود ..وقتی نی نی رو دیدی یه جیغی کشیدی که تندی از اتاق بردمت بیرون خلاصه فک کنم خوشحال بودی نمیدونم بعدا حسودی میکنی یا نه ؟ راستی اسم دخمل دایی سامیه اینم عکسشه خاله جونم میبینی چه نازه تاحالا نوزاد به این نازی ندیده بودم اینجا 2 روزشه  اللهم صل علی محمد وآل محمد بچه زود چشم میخوره هااااااا خاله جونی یه وقت حسودی نکنی بهش؟خوب نیستا...با هم دوست باشین همو دوس داشته باشین  تو همش 10 ماه ازش بزرگتری یه وقت بهش زور نگی بگی من بزرگترم ؟ ا...
30 آبان 1390

اولین دندونت در اومد

خاله جونم یه خبره خووووووووووووب بالاخره بعد 6 ماه این دندون شیطونت اومد بیرون   الهی فدات بشم از 4 ماهگی لثه هات شروع کرد به خارش گرفتن مامان هر مدل دندونی بهت میداد نمیگرفتی ولی به جاش هر چی دم دستت بود گاز گازی میکردی کنترل و گوشی تو خونتون همش خیس بود یه حرصی هم میخوردی که نگو هی مامان میگفت هویار اونارو نخور مگه گوش میدادی؟ الان بذا زمان بهت بدم که بزرگ شدی ببینی دقیقا کی بود دقیق ساعت 22:15  روز دوشنبه 90/08/30 بارونم میاد شدید تو خونه نشسته بودیم که مامانیت زنگ زد بابا بزرگ گوشیو بر داشت بهش گف هویار دندونش در اومد مام همه ذووووووووق  بعد گوشیو گذاشتن دم گوشت بابا یه ذره نازت کرد ...
30 آبان 1390

چنتا از عکسای جدیدت

  هویار جونم اینم چن تا از عکسات واسه اینکه این چن مدت بازم خونه ی شمام و نمیتونم بنویسم ببخش منو خاله جونی هویار جونم این پسمل کوچولو سجاد ه پسر داییه زن دایی جون  ..اینجا رفته بودیم تهران واسه مراسم عقد دایی که سجادم اومد گذاشتیمش کنارت ...قربونت برم تو هم همینطور زول زده بودی بهش           اینجام رفته بودیم میانکاله البته بدون مامان بابا ...مامان رفته بود خونه ما تو رو واسه اولین بار ازشون جدا کردیم تو هم اصلا انگار نه انگار که مامانت نیست ...هی مامان زنگ میزد هویار گریه نکرد ؟دلم واسش تنگ شده...خوب بپوشونیدشاااااااااااا بی دندون خاله .....
19 آبان 1390

بالاخره اومدم

سلام عزیزم...ببخشید خاله جونی این چن مدت اصلا نشد واست بنویسم خیلی سرم شلوغ بود ...یه هفته که خونه شما بودم هفته بعدشم که زندایی جون  اومده بود خونمون شمام اینجا بودی بیرونم میرفتیم دیگه نشد بیام نت خب حالا باید تعریف کنم واست چه اتفاقایی افتاااااااااااااااد...اگه یادم بیاد ههههههههههههههی  پیر شدیم دیگه همه چی زود یادمون میره ...بذا چن تا عکس بذارم اینطوری یادم میاد   ...
17 آبان 1390

اینم چند تا از عکسام

اینجا میخواستیم با مامان و خاله بریم بیرون منم اینقد اذیت کرده بودم گذاشتنم اینجا ...خب میترسیدم بیام پایین تکون نمیخوردم....آخی ..دلم واسه خودم سوخته بود     ...
6 آبان 1390